وامروزتوای منتظر
بایدآنچنان عاشق وشیدا باشی بروحدانیت ِامید ِبی همتایت
که کثرتِ اشتیاق
تو را بی تاب لحظه های وصال نماید
پروانه ای باشی بر گرد شمع هستی،بال بیفکنی و پر بسوزانی تا نیست شوی به پای عشق خویش
غریب غروب باشی وفقط بر رواق ناز او نیاز کنی
خسته دل ِتشنه باشی وکام عاشق خود را به سوی آسمان ِاز گوهر سرشار به نوشیدن جرعه شرابی باز کنی
تو باید معاشر گلبرگهای یاس و مصاحب گنجشک های شاد باشی ومستانه عطرسرخ ِعشق را به بوییدنی از سرانگشتان ِ نحیف ِنسیم ِ رهگذر بر جان بیفشانی
.می بایست نگاهت را آویخته بر رویای بالهای سپید به غبار طلایی خورشید بیاویزی.مستانه در عمق لحظه ها غرق شوی ودر راهی باریک بر افقی تاریک منشوروار پیش روی